سانیار (امید مامان و بابا)

3 روز دیگه ...

1392/4/27 12:54
نویسنده : zahra
372 بازدید
اشتراک گذاری

سلام سانیارم

امروز صبح تو انقدر نق نق کردی که بابایی بیدار شد البته ساعت 9 بود منم بیدار شدم بابایی رفت دوش گرفت منم صبحانه آماده کردم تو رو آوردم رو صندلی گذاشتم صبحانه خوردیم . 30 تیر تولد بابایی یعنی 3 روز دیگه دیروز باهم رفتیم براش شلوارک خریدیم ولی زود کادو شو دادیم . اگه بتونم یه چیز دیگه روز تولدش می دم .شاید شنبه بریم باهم بخریم باشه پسرم .تو این روز ها خیلی پسر خوبی شدی شب ها راحت می خوابی فقط یه بار شیر می خوری عزیزم روز ها هم فقط موقعی که شکمت می خواد کار کنه گریه می کنی بعد می زارمت رو صندلیت تلویزیون نگاه می کنی بعضی موقع ها انقدر ساکتی که خودم می یام انقدر باهات حرف می زنم تا صدات در بی یاد.الان خوابیدی باید برم غذا درست کنم تا هنوز بابایی نیومده .فدات بشم .راستی مامان جونم زنگ زد حالتو پرسید گفتم که پسر خوب شدی دیگه زیاد گریه نمی کنی . 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

عمه فهیمه
26 مرداد 92 17:43
d